وبلاگ شخصی مملی

دست نوشته های یک مرد اینترنتی

وبلاگ شخصی مملی

دست نوشته های یک مرد اینترنتی

۱۲۰ مطلب توسط «محمد موسوی» ثبت شده است

خدایا ممنون خیلی خوبی خیلییییییییییی

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

هر راهی رو تا قبل از اینکه بری همیشه ازش ترس داری

ولی آدم های معمولی هیچ وقت جرات قدم گذاشتن تو مسیر رو ندارن

آدم های خاص هستن که می ترسن ولی با وجود ترس وارد مسیر می شن

برای رسیدن باید راه بیافتی !

وقتی می افتی تو مسیر خدا همچین دستتو می گیره که واقعا از باور خارجه

من یه ماهه که خودم رو از آدم های معمولی جدا کردم و خواستم که خاص باشم

با وجود ترس اومدم تو مسیر جاده

همیشه دست خدا رو بالای سرم احساس می کنم

دیگه تنهایی برام مفهومی نداره

واقعا وقتی یه هزارم از وجود خدا رو بفهمی و درک کنی دیگه هیچ وقت احساس تنهایی نمی کنی

شنیدن کی بود ماندن دیدن

تا تجربه نکنی نمی فهمی چی می گم !

خدانگهدار

مار غول پیکر گوسفند خوار !!!

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

امروز یه مطلب دیدم کلک و پرم ریخت

یه مار ( مار که نه هیولا ) میرفته تو یه مزرعه استرالیایی گوسفند میزده به بدن

اونم نه یکی بلکه سه چار تا

صاحب مزرعه می بینه هر روز گوسفندا دارن کمتر میشن

به حصار دور مزرعه برق وصل می کنه

صبح که میاد با تصاویر زیر روبرو می شه


سکته نکنی فقط : دی


مار غول پیکر


اینم از نمای نزدیک


مار غول پیکر

اعضای همه وجودت مگر معجزه نیست ؟

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

حالم خوبه امروز

قشنگ نه ها خوب : دی

دیشب از خدا یه چیزی خواستم

50 درصدشو بهم داد

گفتم شکر

الان رفتم درست و درمون بررسی کردم دیدم صد در صدشو بهم داده بود دیشب

من متوجه نشدم

لال شدم یه لحظه

عجب رفیقیه هر چی میگی سریع ردیف می کنه برات

قربونش برم کم نمیذاره واسه آدم

این عکس رو دیدم یاد داییم افتادم

شهیدان زنده اند

اونم تو 15 سالگی رفت تا ما بمونیم

هنوز یادشون هستید ؟

زبونی نه رفتار و کرداری !!

هنوزم به دل کرکس ها دل می بندی ...

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

یه آهنگ رپ گرفتم صداش خیلی قشنگه خوانندش

دارم ازش لذت می برم خداییش

دیشب تا صبح بیدار بودم

یه لحظه دراز کشیدم نزدیک بود خوابم ببره

برم یه دونه نون بربری خش خاشی بگیرم بزنیم به رگ و ریشه بلکم روشن شیم

دو تا نون بربری نزدیکمونه

یک شون خمیر می پزه

ولی اون یکی پفکی میپزه لذت می بری

از خوردنش سیر نمی شی

ما رفتیم یا علی ...

خدانگهدار

کاش دنیا تو دست های من بود ...

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

همیشه این سوال اذیتم می کرد

حالا نه اینکه خجالت بکشم یا مشکلی داشته باشم

ولی عصبانیتم بخاطر این بود شاید خیلی از بچه ها دوست نداشته باشن کسی بدونه باباشون چکارست

( تو یه محله ی فقیر نشین زندگی می کردیم )

شاید یکی باباش زندان باشه

شاید یکی باباش آشغال جمع می کنه کارتون جمع می کنه
شخصیت خیلی ها با این سوال خرد شد
البته تنها دلیلی که معلم این سوال می پرسید می خواست ببینه از بابای کدوم شاگرد می تونه سوء استفاده کنه
بگذریم ...
من بابام شاطر نونوایی بود
همیشه باید میرفتم بدون صف برای مدیرمون نون می گرفتم می آوردم !!!
یه همچین اوضاعی ...

کاش کسی یاد معلم ها می داد
اول مهر شغل پدر‌ها را نپرسند
وقتی هنوز احترام به همه‌ی شغل ها را و افتخار به همه‌ی پدر‌ها را یاد دانش آموزانشان نداده‌اند !
حالا قصه ی چشمان یتیمی که نم می‌خورد بماند