با خدا برای خدا ...
- يكشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۲۸ ق.ظ
- ۱ نظر
ای مهربانم سلام
مدت هاست آسمانت را با من تقسیم کرده ای
که هر بار که به آن نگاه می کنم
یاد پاکی سرشار وجود تو بیفتم
و سعی کنم هم چون تو پاک باشم
مدت هاست زمینت را با من تقسیم کرده ای
که هر بار که به گردش آن فکر می کنم
یاد کوچک بودن خودم در مقابل تو بیفتم
و آب هایت را که مرا یاد حرف های زلال تو می اندازد
نازنینم من بی تو هیچم
همه چیز تویی و یاد تو
تو به دست های کوچکم نگاه کن و به پیکر نحیفم
مرا یارای ایستادن در برابر هیچ نیست
مگر تو مرا یاری کنی
به امید توست که سر از خاک برمی کشم
و قدم بر خاک می نهم
خدای من راه من بی تو
به بی راهه می کشد مرا دریاب
در قلبم دردی است به ژرفای ابدیت که درمانش تنها تویی
از همه روگردان شده ام
و چه خوش لحظه ایست که همه هستند
و هیچکس کس نیست
و تنها کس تویی
شیرین ترین رویا
در این سرگردانی
هر موجی مرا به صخره ای می سپارد
روح من عاشقانه از آن توست
پس دست هایم را دریاب
دستانی که عمریست به سوی تو گشوده شده
و هرگز خالی از دست های تو نبوده است
گل بی خار صدایم کن
که مست بوی توام و بی تو در ناکجای ذلت اسیر
شنیده ام تو کوچکترین نجواها را هم شنیده ای
پس به فریادم برس
که فریاد من طنین غمگین ترین
آوای مادری است که کودکش را می جوید
و نگاه حیران کودکی است که پناه می جوید
از هرچه مهربانی است که همه از آن توست
دوستت دارم
و شیدایی تو را دستمایه خود کرده ام
بر این دار و ندار کوچک عشق آن چنان بیفزا
که از هرم نفس هایم بسوزم
و باز شیدایی از سر گیرم
تا روزی که از من جز تو هیچ نباشد
برگرفته از دل نوشته برای خدا دلنوشته خدایی